غزلي زيبا منسوب به فضل الله نعيمي استرآبادي:
بر قدسيان آسمان ، من هر شبي ياهو زنم
گر صوفي از لا دم زند ، من دم ز الّا هو زنم
باز هوايي نيستم ، تا تيهوي جانها برم
عنقاي قاف غربتم، كي بانگ بر تيهو زنم
من كوكويي ديوانه ام، صد شهر ويران كرده ام
بر قصر قيصر قي كنم، بر تاج خاقان قو زنم
قاضي چه باشد پيش من ، مفتي چه داند كيش من
چون پشت پاي نيستي ، بر حكم و بر يرغو زنم
خاقان اردو دار اگر از جان نگردد ايل من
صاحب قران عالمم بر ايل و بر اردو زنم
ای كاروان ای كاروان من دزد شبرو نيستم
من پهلوان كشورم من تيغ رويارو زنم
ای باغبان ای باغبان در بسته اي بر من چرا
بگشا دري اين باغ را تا سيب و شفتالو زنم
ای نفْس هندو وش برو تركي مكن با من كه من
سلطان صاحب قوّتم بر ترك و بر هندو زنم
گر آسيای معرفت بي بار ماند ساعتي
من بر فراز ِ نُه فلك از بهـــر او توتو زنم
نفس است كدبانوی من ، من كدخدا و شوی او
كدبانويم گر بد كند بر روی كدبانو زنم
تا دوست دارندم خسان از بهر آرايش كنون
همچون زنان فاحشه كی شانه بر گيسو زنم
خيز ای نعيمي پيش من بنشين به زانوی ادب
من پادشاه كشورم كی پيش تو زانو زنم
کاروانی از شعر:
بیتی از امان الله صوفی:
آتش مزن به خرمن هستی عاشقان
شمع این بنا نهاد و شبی را سحر نکرد
***
سعدی آسودگی را در عاشق بودن می داند.
ز عقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل
***
بیتی زیبا از مولانا:
گر سر برون کردی مه اش روزی ز قرص آفتاب
ذره به ذره در هوا ،لیلی و مجنون آمدی
***
مقصدی ساوجی خواهان وصال معشوق در خواب و بیداری
است.
نمی دانم وصالت چون دهد دستم که سوی من
به بیداری نمی آیی و در خوابت نمی بینم
***
لب خندان و چشم گریان:
آدمی باید که بی حالت نباشد هیچگاه
گر لب خندان نباشد چشم گریان هم خوش است
***
رقیق اصفهانی در هر حالی به یاد محبوب بوده است.
هرگز دمی ز یاد تو غافل نبوده ایم
یا برده ایم نام ترا،یا شنیده ایم
***
سعدی آرامش مجنون را در وصال به لیلی می داند.
اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند
شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل
***
از مثنوی مولانا:
چون قلم در دست غداری بوَد
بی گمان منصور بر داری بود
چون سفیهان راست این کار و کیا
واجب آمد « یقتلون الانبیاء »
***
زندگانی ابوسعید ابوالخیر
شیخ ابوسعید ابوالخیر از عارفان بزرگ و مشهور اواخر
قرن چهارم و اوایل
سال ۳۵۷ هجری در شهرکی به نام میهنه
خراسان اتفاق افتادهاست. ویرانههای این شهر در
ترکمنستان
فقه و حدیث آموخت تا وادی
ابوسعید پس از اخذ طریقه تصوف به دیار اصلی خود
(میهنه) بازگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و به اشاره
شیخ و پیر خود
علمی و شرعی نیشابور با او به مخالفت
نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و مخالفان وی
تسلیم شدند.
اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به کار
رفته، تشبیهاتی از
ذکر شده و در این معنی از ساقی بزم
رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، میگسار،
مست و پروانه دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق
میافکند.» ابوسعید
گشوده بود، در شب آدینه چهارم شعبان
سال ۴۴۰ هجری، وقت نماز جهان را بدرود گفت. او روح
بزرگ خود را
تسلیم خدای بزرگ کرد. نوهٔ شیخ
محمد منور، در سال ۵۹۹ کتابی به نام اسرار
التوحید
داستان ملاقات او با ابن سینا
با شیخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز
با یکدیگر بودند
و نیز به نزدیک ایشان در نیامد
و جز به نماز جماعت بیرون نیامدند، بعد از سه
خواجه بوعلی برفت، شاگردان از خواجه بوعلی پرسیدند که
شیخ
متصوفه و مریدان
شیخ سؤال کردند کهای شیخ، بوعلی
هر چه ما می بینیم او میداند.»
از واقعهای ترا خبر خواهم کرد
و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد
ابوسعید ابوالخیر در میان عارفان مقامی بسیار ممتاز و
استثنایی دارد و نام او
یافتهاست. چندان که در بخش مهمی از شعر
چهره او در کنار مولوی و خیام قرار میگیرد، بی آنکه خود
شعر چندانی
صدر متفکران این قلمرو پهناور در
بسطامی و ابوالحسن خرقانی به شمار میرود. همان کسانی
که
حکمت خسروانی میخواند.
از دوران کودکی نبوغ و استعداد او بر افراد آگاه پنهان
نبودهاست. او خود میگوید:
«آن وقت که قرآن میآموختم پدرم مرا به نماز آدینه برد. در
راه شیخ ابوالقاسم
گفت که ما از دنیا نمیتوانستیم رفت
دیدیم و درویشان ضایع میماندند. اکنون این فرزند را
دیدم، ایمن گشتم که عالم را از این کودک نصیب خواهد
بود.» نخستین آشنایی
اشاره و ارشاد همین شیخ بود. چنانکه خود
میکند که شیخ به من گفتند: ای پسر خواهی که سخن خدا
گویی
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر سر من زبان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
همه روز این بیتها میگفتم تا به برکت این ابیات در
کودکی راه بر من گشاده شد.
زمین شبیه سقراط است. گرچه عملا در تدوین معارف
صوفیه اثر مستقلی به جای نگذاشتهاست با این همه در همه
جا نام و سخن او هست.
چندین کتاب از بیانات وی به وسیله دیگران تحریر یافته و
دو سه نامه سودمند
زمان خود نوشتهاست از او بر جا مانده است.
در سلسله مباحث مربوط به حال و مقام از دیدگاه صوفیان ،
بیان شد که در نزد صوفیه هفت مقام مشهور تر است و آن
مقامات را ابو نصر سراج در کتاب الُّلمع ذکر کرده است ،
مقام اول توبه بود که پیرامون آن به اختصار مطالبی بیان شد
و اینک مقام دوم :
2-مقام ورَع :
کسی که توبه کرد نسبت به مسائل باید احتیاط داشته باشد تا
از
عمدتاً مقام ورع ،حافظ مقام توبه است.«شبلی» گوید:
ورع آن است که از همه چیزها بپرهیزی به جز خدای.
3- مقام زهد
عرفا اعتقاد دارند « الزهد بین الکلمتین لکیلا تاسوا علی ما
فاتکم
یعنی زهد بین این دو کلمه است، نسبت به آنچه از دست
داده تأسف
نشود.
ارزش بالذات
الحیوة الدنیا لعب و لهو .
هر کسی چنین وصفی داشت زاهد است .
گفت دنیا لهو و لعب است و شما
کودک اید و راست فرماید خدا
مرتبه نازله زهد نداشتن است ولی عالی ترین مرتبه آن این
است که
ادامه دارد...
حکایت مجادله حکیم و امیر
حکیمی در یونان با امیری مجادله کرد امیر گفت: تو از من
نمی ترسی ؟
را جویا شد حکیم گفت:
طمع هستی در حالیکه من سالهاست
کرده ام.
آتش وصال
غزلیات شهریار
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم
باور مکن که طعنهی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو میکشم
کاروانی از شعر
سعدی ارزش دوست را فراتر از دنیا و آخرت می داند.
دوست به دنیا وآخرت نتوان داد
صحبت یوسف به از دراهم معدود
حافظ نیز تمام نعمات بهشت را با خاک کوی دوست برابر
نمی داند.
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر حور
با خاک کوی دوست برابر نمی کنم
***
مولانا معتقد است ستون این جهان بر پایه غفلت است و
هوشیاری آفت
استن این عالم ای جان غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است
هوشیاری زان جهان است و چو آن
غالب آید سست گردد این جهان
صائب تبریزی نیز سخنی بدین مضمون دارد.
جهان به مجلس مستان بی خبر ماند
که در شکنجه بود آن کسی که بیدار است
***
این بیت زیبا از خاقانی است.
هد هد ز آب زیر زمین آگه است لیک
از دام بر فراز زمین اگهی اش نیست
***
عاشقی و آرامش همراه و قرین هم نیستند.
خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات
عاشقی کار سری نیست که بر بالین است
***
مجاز پل حقیقت است.
می پزم سودای خامش تا بسوزم اندران
عاقبت سوی حقیقت هر مجازی می رود
ابن یمین
***
خدایم بر تو داور باد
زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران
دمار از من بر آوردی خدایم بر تو داور باد
سنایی
سلمان ساوجی:
در خیال آنکه روزی بر سر من بگذری
سالها بر درگهت با خاک یکسان بوده ام
***
در جستجوی حافظ
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام ،آزادم
در عشق حقیقی ، عاشق خود را برای جانان می خواهد و این
از
«تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»
در واقع عاشق تا با خود است ، در بند است و چون بی خود
است
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می روی ،مستانه شو مستانه شو
خود بزرگترین حجاب بین عاشق و معشوق است و عشق
پرده خودبینی
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
در تعریف فنا گفته اندکه: آزاد شدن از صفات بهیمی و
حیوانی و روی آوردن
ترک هواهای نفسانی کرد آزاد شده است.
تا هوا تازه ست ایمان تازه نیست
کاین هوا جز قفل آن دروازه نیست
هر که اندر عشق یابد زندگی
کفر باشد پیش او جز بندگی
فراز هایی از عرفان مولانا:
از نظر مولانا به دست آوردن علم از طریق ریاضت و رسیدن
به
دارد.
ترک این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلماتست بترس از خطر گمراهی
و چون پیر را یافت و از نعمت وجودی او مستفیض شد بدانجا
می رسد که حقیقت را بی واسطه در می یابد.
همچو صیادی سوی اشکار رفت
گام آهو دید و بر آثار رفت
چند گاهش گام آهو در خور است
بعد از ان خود ناف آهو رهبرست
چونکه شکر گام کردو ره برید
لاجرم زان گام در کامی رسید
رفتن یک منزلی بر بوی ناف
بهتر از صد منزل گام و طواف
صدق دوستى
آورده اند كه يكى به عيادت درويش رفت . وى را در سكرات
مرگ ديد. گفت : اى درويش ! صبر كن كه هر كه در رنج
دوست
حسرت
كه از
هر كه در راه عشق صادق نيست
جز مرائى و جز منافق نيست